نازنین مامان با تموم خستگی که منو بابا داشتیم .....ولی با جونو دل وکلی ذوق اشتیاق رفتیم واست کفش خریدیم......هرچند شما اصلا همکاری نکردی....از یه طرف هوا خیلی گرم شده بود از طرف دیگه بازار "نا جوانمردانه"شلوغ بود واز همه مهمتر خانوم تو کالسکه نمی موندی....وقتی هم می خواستم کفش رو به پاهای نازت امتحان کنم همش ول می خوردی واذیت می کردی آیلا آماده شده بره کفش بگیره دیگه نازنین حسابی قاطی آدما شدی....کفشات تو جا کفشیه فعلا اینا رو می پوشی و با من یا بابا تو حیاط یا در کوچه قدم می زنی....چون صدا می دن خودت هم دوس می داری......واسه اولین بار که تو حیاط پوشیده بودیش چند بار زمین خوردی ...طوری که روی زمین منشستی بعد که کف حیا...